تزار شير (قصه كارتوني )

۱۹۴ بازديد

كارتون

Once upon a time

دهكده اي با يك شير ، 

روستاي بود ، در يك شهر مردم اين روستا يك پادشاه داشتند ، ولي اين پادشاه يك انسان نبود .

يك شير بود . اين شير مثل آدم ها فكر مي كرد ،

مثل آدم ها حرف مي زد .

پادشاه با تدبيري بود ، ولي گاهي خيلي عصباني مي شد .

مردم اين شهر اين پادشاه را دوست داشتند ، ولي بلاخره كساني هم با اين مدير مشكل داشتند .

در گذشته اين شهر امنيت خوبي نداشت . 

ولي از روزي كه اين شير كنترل اوضاع را در دست گرفته بود .

هم براي انسان ها و هم براي اهالي جنگل اطراف امنيت خوبي را برقرار كرده بود .

روزي يك انسان به اسم نيكلاس تصميم گرفت ، اين شير را از شهر بيرون كند .

نيكلاس با آشپز شهر صحبت كرد ، قرار شد .

اسم شير ، تزار بود .

تزار عاشق سوپ پياز بود ، در يك روز جمعه يك سوپ پياز خوشمزه براي تزار درست كردند ، اين سوپ را مسموم بود .

تزار مثل هميشه سوپ پياز را تا آخر خورد ،

ولي چند ساعت بعد ، تزار ديگر زنده نبود ،

تزار تا وقتي زنده بود ، همه احساس امنيت مي كردند .

نيكلاس بر سر جسد تزار ايستاد و ادعا كرد . از امروز به بعد من حاكم اين شهر هستم .

من تزار را كشتم .

آشپز جسد تزار را به بيرون از شهر برد .

جسد تزار را آتش زد . تا از اين به بعد شيري جرات نكند ، به اين شهر بياييد .

ولي از آن روز به بعد شهر امنيت خودش را از دست داد .

نيكلاس مردم را آزار مي داد ، سربازهاي تزار هر چي كشاورزها محصول برداشت مي كردند ، به عنوان خراج از مردم مي گرفتند .

همه آرزو مي كردند ، اي كاش تزار نمرده بود .

غروب يك روز جمعه . آشپز كه اسمش كوين بود . به جنگل رفت .

سايه اي به سمت كوين نزديك شد . تزار بود .

تزار : به به دوست ، قديمي چه يادي از ما كردي .

كوين : يكم سوپ پياز براي شما آورده ام ، پادشاه وقتش دوباره به شهر برگردي .

تزار : حوصله ندارم ، دوباره با مشكلات شهر روبرو شوم . ولي به خاطر بعضي از مسائل بايد برگردم .

كوين و تزار به شهر برگشتند .

تمام سربازهاي نيكلاس نمي توانستند ، جلوي قدرت و غرش هاي تزار را بگيريند . چون تزار يك شير بود . با هوش يك آدم .

تزار دوباره تمام اوضاع شهر رو درست كرد . همه چيز رو براه شده بود . امنيت به شهر برگشته بود .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.